سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهدا - سفیران عشق

شهید عباس بابایی

پنج شنبه 86 اسفند 9 ساعت 1:51 صبح

دوباره نگاهی به حیاط کردیم .سایه از دیوار بالا می آمد.گفتم : حتماً خودشه ! .چند روز بود که شوهرم نمی توانست مدرسه را نظافت کند .کمرش درد می کرد . مدیر چند بار جلوی دانش آموزان شوهرم را تحقیر کرده بود.تهدید کرده بود که اخراجمان می کند . اثاثیه مان را می ریزد بیرون .

فکر کردیم شب را بیدار بمانیم ببینیم کار کیست ؟ نزدیک صبح بود که سایه از دیوار بالا آمده بود و حیاط را جارو می زد .با شوهرم رفتیم توی حیاط .دانش آموز کوچک اندامی بود که چهره اش آشنا به نظر می رسید .وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد . گفتیم :اسمت چیه ؟! .جواب داد :عباس بابایی .گفتم پدر و مادرت ناراحت می شوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن مدرسه را جارو می کنی .گفت : من که به شما کمک می کنم خدا هم در درس خواندن به من کمک خواهد کرد .


نوشته شده توسط : رهروان

نظرات دیگران [ نظر]


می گفت :

پنج شنبه 86 اسفند 9 ساعت 1:50 صبح

شهید چمران ماهی یک بار با بچه های مدرسه جبل عامل جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند . می گفت : « هم شهر تمیز می شود ، هم غرور بچه ها می ریزد . »

 

 


نوشته شده توسط : رهروان

نظرات دیگران [ نظر]


نجواهای دکتر چمران با خدای بزرگ

پنج شنبه 86 اسفند 9 ساعت 12:38 صبح

خدایا
عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم
عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم
در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,
عجیب آنکه
از خود میگویم
منم میزنم
خواهش دارم و آرزو میکنم

خدایا...
تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم
تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی 
تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی
  
و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.

خدایا ...
تو به من
پوچیه لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی
لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی

خدایا 
تو را شکر میکنم
که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی
و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.

فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست
بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم
و بلاخره شهادت است

 


نوشته شده توسط : رهروان

نظرات دیگران [ نظر]


شور شهادت

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:27 صبح

 

چقدر این مزار ها گفتنی های فراوان دارند!

 کیستند صاحبان این تربت ها که از مزارشان عطر زندگی می دمد؟

 کیستند اینان که مزارشان آکنده از شمیم " لا خوف علیهم و لا هم یحزنون " است؟

 کیستند اینان که از مزارشان عطر " لبیک " می دمد؟

 کیستند اینان که "لاله" افکنده سر از شور عشقشان ، از خاک می دمد؟

 کیستند اینان که خورشید ، هر سحرگاه به پابوسشان می آید؟

 یاران پاکباز خدا را با چه عظمت باید شناخت که در حیات دنیوی و اخروی،بوی بهشت از قامتشان می تراود ؛ عطر سیب

 می دهند،کربلایی اند و خداوند، جاودانگی را به وجود جاریشان هدیه کرده است:"و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون".

 حاشا که نام و یاد شهید به منطقه ای ،محله ای و گلزاری محدود نمی شود!

 شهید جاری ترین زمزمه ی آسمان در دل هستی است.

 شهید آیینه ی تمام نمای ایمان در قاموس روزگاران است.

 ایمان شهید یعنی انعکاس"انی اعلم ما لا تعلمون"

 شهید یعنی نجابت انسان زمینی ،در آیینه ی آسمان.

 شهید یعنی صداقت در حفظ امانتی که انسان آن را به عهده گرفت.

 شهید یعنی برکت زمین؛زمینی که اگر وجود شهیدان نبود،شاید نعمت خویش را از ساکنانش دریغ می کرد!

 شهید یعنی افتخار اهالی خداوند،مقابل نااهلان!

 شهید یعنی تفسیر "ما رایت الا جمیلا"

 خوشا شهیدان و خوشا آنانکه با یاد شهیدان زنده اند!

 

 

« سید علی اصغر موسوی »

                                                        


نوشته شده توسط : رهروان

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3      

سفارش تبلیغ
صبا ویژن