: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
اما ای دل نیک بنگر که زبان رمز چه رازی را باتو باز می گوید :
کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا ؛ یعنی اگرچه قبله در کعبه است ، اما ،فاینما تولو فثم وجه الله . پس به هر طرف روی کنید به سوی خدا روی آورده اید ، یعنی هر کجا که پیکر صد پاره ی تو بر زمین افتد آنجا کربلا است ، نه به اعتبار لفظ و استعاره که در حقیقت و هرگاه علم قیام تو بلند می شود ، عاشوراست ، باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره.
« شهید سید مرتضی آوینی »
نوشته شده توسط : رهروان
کاش از ما نپرسند بعد از شهدا چه کرده اید ؟آخر چه داریم بگوییم انبوهی از نقطه چین ها!!!
نوشته شده توسط : رهروان
چهار نفر بودیم .منتظر ماشین ایستاده بودیم کنار جاده . یک ماشین تویوتا آمد.مهندس بود و برادرش .آنها هم می رفتند سایت موشکی .دو نفر جلو سوار شدند و دو نفر هم رفتیم عقب!
ده پانزده کیلومتر بعد باران گرفت .خیس شده بودیم زیر باران .شانسمان را لعنت می کردیم.
گفتیم :آنها در جای گرم نشسته اند و از حال ما بی خبر . ماشین ایستاد. مهندس و یکی از بچه ها پیاده شدند .
مهندس گفت : شما بروید جلو و ما می آییم عقب. ما تعرف کردیم. مهندس گفت : من از روی ساعت زمان گرفتم ، الان دقیقاً مسیر نصفه شده است .حالا نوبت ما است .
نوشته شده توسط : رهروان
ای دوکوهه تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی؟
و خاک تو سجده گاه یاران خمینی شد . و حال چه می کنی ؟؟؟ در فراق پیشانی هایشان که سبب متصل عرض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه .
دوکوهه می دانم که چقدر دلتنگی .میدانم که دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازهایشان تا عرش اعلی بالا روی .میدانم که چه می کشی دوکوهه .
عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیون ها سال .اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد ؟
تو چه کرده ای که سزاوار کرامت این همه گشته ای که سجده گاه یاران خمینی باشی؟
چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا ؟؟؟کدام رسول بر خاک تو زیسته است ؟؟؟
تو کهف اعتکاف کدام عارف بوده ای؟ اشک کدامین عزادار حسین بر تو چکیده است ؟
چه کرده ای دو کوهه ؟ با من سخن بگو . . . حسینیه ات نیز سکوت کرده است و دم بر نمی آورد . ما چه می دانیم ؟ زمان بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث می یابد باقیست .پس از حسینیه ی حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب بر گیرد و با ما سخن بگوید .این جا حرم راز است و پاسداران حریم آن شهدایند .شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند و با خدا راز گفته اند .شهدایی که در حسینیه چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده اند .شهدایی که همسفران عرشی امام بوده اند و اکنون میزبان او هستند .
« شهید سید مرتضی آوینی »
نوشته شده توسط : رهروان
وابسته به دنیا نبود .
چهل هزار تومان پس انداز داشت اول ازدواجمان ؛ هر کسی بود روز اول زندگی می گفت : بریم یک ماشین بخریم ! قیمت پیکان آن زمان کمتر از سی هزار تومان بود ، به من گفت : می خواهی یک جیزیه برای یک بنده خدایی تهیه کنیم ؛ راضی شدم ؛ بعد بدون اینکه کسی بفهمد خیلی راحت این کار را کرد .حتی طوری خرید که که طرف فکر می کرد دارند بهش قرض می دهند ، خدا می دونه هیچ وابسته به دنیا نبود .*
*همسر شهید مهدی سالک
نوشته شده توسط : رهروان
ای دل ، صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مومنین را به بلایی کربلایی نیازمایند ، رها نمی کنند .
می انگاری که با یک زبان در دهان گرداندن که « یا لیتنا کنا معکم » تو را واگذارند که در صف اصحاب عاشورایی امام عشق محشور شوی ؟ زنهار که رسم دهر بر این نیست ، دهر بر محور حق و عدل می چرخد و تا تو کربلایی نشوی ، تا سلاح در کف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبر پیشه نورزی ، تو را به خیل عاشوراییان نمی پذیرند.
« گنجینه ی آسمانی »
« شهید سید مرتضی آوینی »
نوشته شده توسط : رهروان
نظرات دیگران [ نظر]
معمولا آدم عید می رود گشت وگذار ، کوه و کمر ، دشت ودمن ،نه اینکه برود توی خاک و خرابه ، توی بیابان و برهوت و... حرف حق است. اما بعضی خاک ها دوست داشتنی است.
نه!!؟؟
مثل تربت کربلا ، همیشه توی سجاده همه هست.آدم دوست دارد ببوسد و ببویدش.
بعضی وقت ها بچه ها دوست دارند بخورند حتی همان تربت را.خوب طبیعی است دیگر .خاک هایی هم که مثل همان
خاک باشند بوسیدنی و بوییدنی است.
اصلا بحث عشق و احساس هم نیست .حساب دو ، دو تا چهار تاست.
بعضی ها تعریف می کنند .آنجا یک جوری است که نمی شود گفت.باید رفت و دید.
برای هر فرد یک لطفی دارد .
بعضی ها به نیت "فسیروا فی الارض "می روند ، بعضی ها گمشده دارند ، بعضی ها خاطراتشان مرور می شود ،
بعضی ها زمین گیر می شوند ، بعضی ها شفا پیدا می کنند ، بعضی ها آدم می شوند و بعضی ها هم نه. می روند ،بر
می گردند و فقط خستگی راه برایشان می مان....چند سال پیش یکی از آدم ها که گفتم گمشده دارند و یا خاطراتشان
را مرور می کنند ، رفته بود شلمچه .کفش هایش را درآورد .
مثل همان "فاخلع نعیلک إنک بالواد المقدس طوی "بر که می گشت با خودش اینچنین می خواند:
ز آه سینه ی سوزان ترانه می سازم
چوئی ز مایه جان این افسانه می سازم
به غمگساری یاران چون شمع
برای اشک ،دمادم بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
سر وتن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای تیر تو چندین نشانه می سازم
کشم به لجه شوریدگی بساط "امین"
کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم*
نوشته شده توسط : رهروان
عید سال 74 بود و بچه ها همه گرفته و پکر.چند روز ی بود که هیچ شهیدی خودش را نشان نداده بود .هر روز صبح « بسم الله الرحمن الرحیم » گویان می رفتیم کار را شروع می کردیم وتا غروب زمین را می کندیم ، ولی دریغ از یک بند استخوان . آن روز مهمانی از تهران برایمان آمد .کاروانی که در آن چند جانباز بزرگوار نیز حضور داشتند .از میان آنان حاج محمود ژولیده مداح اهل بیت برجسته تر از بقیه بود . اولین صبحی که در فکه بودند ، زیارت عاشورای با صفایی خواند . خیلی با سوز و اتشین . آه از نهاد همه برخاست .اشک ها جاری و دل ها خون شد به یاد کربلای حسینی . به یاد ابا عبدالله در صحرای برهوت و پر از موانع و سیم خاردار فکه . فکه والفجر یک .
به یاد چند شب و روز عملیات . به یاد شهدایی که اکنون زیر خاک پنهان بودند .زیارت عاشورا که به پایان رسید ، علی محمودوند دو رکعت نماز زیارت خواند و قبراق و شاد وسایل را گذاشت عقب وانت تویوتا .تعجب کردم .گفتم : با این عجله کجا ؟ شادمان گفت :استارت کار خورد ، دیگه تمام شد .رفتم که شهید پیدا کنم و رفت .دم ظهر بود که با صدای بوقی وانتی که از دور می آمد ، متعجب از سوله بیرون آمدیم .علی محمودوند بود که شهیدی یافته بود . آورد تا به ما نشان دهد که زیارت عاشورا چه کارها می کند .
نوشته شده توسط : رهروان
زندگی زیباست ، اما شهادت از آن زیبا تر است .سلامت تن زیباست ، اما پرنده ی عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شود ؟و مگر نه آنکه از پسر آدم ،عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند و مگر نه آنکه خانه ی تن را ه فرسودگی می پیماید تا خانه ی روح آباد شود ؟و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه ی سرگردان آسمانی که کره ی زمین باشد ، برای ماندن در اصطبل خواب وخور آفریده اند ؟و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد ،جز کرم های فربه و تن پرور بر می آید ؟
پس اگر مقصد را نه این جا در زیر این سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های کوچک به کوچه هایی بن بست باز می شود نمی توان جست ،بهتر آنکه پرنده روح دل را قفس نبندد.
پس اگر مقصود پرواز است ، قفس ویران بهتر .پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند ، از ویرانی لانه اش نمی هراسد .
«گنجینه ی آسمانی »
« شهید سید مرتضی آوینی »
نوشته شده توسط : رهروان
سر صف غذا ، جلویی ها جا خالی می کردند که او برود غذا بگیرد .عصبانی می شد . ول می کرد می رفت . نوبتش هم که می رسید آشپزها برایش غذای بهتری می ریختند . می فهمید می داد به پشت سریش.
نوشته شده توسط : رهروان