: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
عید سال 74 بود و بچه ها همه گرفته و پکر.چند روز ی بود که هیچ شهیدی خودش را نشان نداده بود .هر روز صبح « بسم الله الرحمن الرحیم » گویان می رفتیم کار را شروع می کردیم وتا غروب زمین را می کندیم ، ولی دریغ از یک بند استخوان . آن روز مهمانی از تهران برایمان آمد .کاروانی که در آن چند جانباز بزرگوار نیز حضور داشتند .از میان آنان حاج محمود ژولیده مداح اهل بیت برجسته تر از بقیه بود . اولین صبحی که در فکه بودند ، زیارت عاشورای با صفایی خواند . خیلی با سوز و اتشین . آه از نهاد همه برخاست .اشک ها جاری و دل ها خون شد به یاد کربلای حسینی . به یاد ابا عبدالله در صحرای برهوت و پر از موانع و سیم خاردار فکه . فکه والفجر یک .
به یاد چند شب و روز عملیات . به یاد شهدایی که اکنون زیر خاک پنهان بودند .زیارت عاشورا که به پایان رسید ، علی محمودوند دو رکعت نماز زیارت خواند و قبراق و شاد وسایل را گذاشت عقب وانت تویوتا .تعجب کردم .گفتم : با این عجله کجا ؟ شادمان گفت :استارت کار خورد ، دیگه تمام شد .رفتم که شهید پیدا کنم و رفت .دم ظهر بود که با صدای بوقی وانتی که از دور می آمد ، متعجب از سوله بیرون آمدیم .علی محمودوند بود که شهیدی یافته بود . آورد تا به ما نشان دهد که زیارت عاشورا چه کارها می کند .
نوشته شده توسط : رهروان