: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
نماز شبش را که می خواند، تا صبح بیدار می ماند، ما را هم برای نماز بیدار می کرد.بعد از نماز با بچه ها ورزش می کردیم و نهایتاً می رفت سراغ کار.هر روز صبح نیم ساعت تا سه ربع وقت می گذاشت تا بچه ها درباره ی هرچه دوست دارند حرف بزنند.روز های جمعه هم می آمد و می گفت که امروز می خواهم یک کار خیر انجام بدهم. بعد وضو می گرفت و می رفت داخل آشپزخانه، در را می بست و شروع می کرد به شستن.
نوشته شده توسط : رهروان