: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
از خط که برگشتیم، مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه. دل توی دلم نبود. دخترم مریض بود. حالش را پرسیدم. خوب بود. زنم گفت: «یک خانم عرب آمد دم در گفت بچه را بردار برویم دکتر. دواها را هم خودش گرفت.» یادم افتاد جریان مریضی بچه را فقط به او گفته بودم. حتماً او هم به زنش گفته بود.
نوشته شده توسط : رهروان