: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سوزش درد را که احساس کردم، افتادم.
بعد از چند لحظه احساس کردم در حال تکان خوردن و جابجا شدنم. چشمم را که باز کردم، دیدم روی دوش فرمانده عملیاتم.
گذاشته بودم روی دوشش و می دوید طرف آمبولانس.
خون صورتم می رفت تو یقه اش.
اما او فقط می دوید.
نوشته شده توسط : رهروان