: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
چهار نفر بودیم .منتظر ماشین ایستاده بودیم کنار جاده . یک ماشین تویوتا آمد.مهندس بود و برادرش .آنها هم می رفتند سایت موشکی .دو نفر جلو سوار شدند و دو نفر هم رفتیم عقب!
ده پانزده کیلومتر بعد باران گرفت .خیس شده بودیم زیر باران .شانسمان را لعنت می کردیم.
گفتیم :آنها در جای گرم نشسته اند و از حال ما بی خبر . ماشین ایستاد. مهندس و یکی از بچه ها پیاده شدند .
مهندس گفت : شما بروید جلو و ما می آییم عقب. ما تعرف کردیم. مهندس گفت : من از روی ساعت زمان گرفتم ، الان دقیقاً مسیر نصفه شده است .حالا نوبت ما است .
نوشته شده توسط : رهروان