تيتر رو كه ديدم ياد يكي از بچه هايي كه تو حوادث اخير بازداشت شده بود افتادم و چيزهايي كه تعريف ميكرد ، يكيش اين بود كه شب اول وقتي تا حد مرگ كتكشون زدن تو حياط بازداشتگاه روشون اب ريختن و تا صبح همونجوري موندن و مثل ... لرزيدن!!فكر كردم قضيه ي باران به جاي پتوي شما هم به اين موضوع مربوط ميشه.برا خودم جالبه كه ذهنم اين روزها همه چيز رو به سياست و كثيفي هاش ربط ميده...
راستي خاطره ي قشنگي بود ،يادم باشد براي نجات كشورم دس به دامن حضرت زهرا هم بشوم...